مستی گناه
شبی درحال مستی تکیه بر جامی کردم
دران یک شب خدایا من عجایب کارها کردم
نماز و روزه را تعطیل در کعبه را بستم
سخن بهتر بگویم در حقیقت کودتا کردم
سحر چون گشتم بیدار دیدم
در جوار ماه جسارت به خدا کردم
همان نیمه شب می گذشتم من از ویرانه ای
ناگهان چشمان مستم خیره شد بر خانه ای
نرم نرمک پیش رفتم تا کنار پنجره
درخیال خود دیدم صحنه دیوانه ای
پدری زار و مریض افتاده است گوشه ای
مادری زار و مریض افتاده است گوشه ای
پسرک از سوز سرما میزند دندان به لب
دخترک مشغول عیش نوش بابیگانه ای
بعد از آن لعنت فرستادم با خود با زندگی
که دگر مست نروم در هر خانه ای
تا نبینم دختری را میفروشد
عصمتش را بهر نان خانه ای
یکشنبه 9 بهمن 1390 - 5:35:07 PM